به نام خدایی که زمین را از حجت خود خالی نمی کند.
سلام ، سلام من به سلطانی که سالیانی است
سلطنش به خاطر سیاهی دلهایی
است به سالی بعد افتاده
سلام ، سلام من به مولایی که بندگان همچون مَنَش
، عنان خودخواهی را به دست گرفته اند و زَرِ دل را با
زَنگاری معاوضه می کنند وخبرندارند درکوچه ها
، دلبری به امید دلی نشسته است.
سلام ، سلام مولای من
ای آقای من و ای مولای ، زبان
، بهانه ای دوباره از امام زمان خویش دارد
و ای شهسوار شبهای بدون سحر ،
و ای مونس همدم یتیمان بدون پدر
، ای آقای من جاده ی سبز انتظار
با استقبال دلهایی همراه است که
کُمِیتِ کمیلشان لنگ می زند و نوای ندبه شان دلی را به چنگ نمی زند.
آقای من ، مهدی من ، دوست دارم در سرزمین دل
خبر از آشنایی گیرم که با او آشتی کنم و بگویم که دگر گناه
نمیکنم ، حرام را نگاه نمی کنم ، پا به هرجایگاه نمی کنم
و پناه به هر پناهگاه نمی کنم .
ای آقا و مولای من
، می دانم دیدن این چنین یوسفی
، دل یعقوبی را می خواهد که با نابینایی چشم ، با
روشنی دلی ، پر نور بگردد و کنعانی می خواهد
تا نسیم بوی یوسف را از سرزمین
های دور بر مشام آن پیر
کنعان برساند و بگوید که انتظـار ، کلیدِ برگشت
یوسف به شهر کنعان بُوَد.