دلمان برایتان تنگ شده است آقا...
کودک که بودیم روز جمعه را روز ظهورتان می خواندند آقا....!حال بزرگ شده ایم و جوان،و
باز هم روز جمعه را روز ظهورتان می خوانند .!نکند پیر شویم و باز هم روز جمعه را روز
ظهورتان بخوانند ...؟نکند تن به سردی خاک بسپاریم و باز هم روز جمعه را روز ظهورتان بخوانند آقا؟
ما جوانیم و آرزوها داریم...یکی از آرزو هایمان ظهور شماست آقا جون..میدانم که عاشق کم دارید...!همه دوستتان داریم اما از عشق خبری نیست عاشق بودیم ظهور میکردید آقا...!
می دانم که اگر ۳۱۳عاشق محیا بود ظهور می کردید ...!می دانم
همه در هیاهوی شهر و زندگی روزمره حل شده ایم آقا...طعم گس عشق های دروغین زمینی بد جوری در زیر زبانمان مزه کرده است ...!صبح جمعه را در غفلت نیمه
شبها می خوابیم و خبری ازندبه نیست ...نماز شب شده است آرزوی محال برایمان
...صبر هایمان کم شده است آقا...آنقدر حواسهایمان در گرانی گوشت و مرغ و ارز و طلا
پرت شده است که چهار رکعتمان سه رکعت می شود..نماز های احتیاط مان زیاد شده
است آقا !!!!!
هر وقت که به خیابانها می روم دلم می شکند. آقا...دختران وپسران شیعه را می بینم
آه...ودلم سخت می شکند آقا...بی حجابی می بینم ،دوستی های حرام رامی بینم و
دلم سخت می شکند...!
نمی خواهم آزرده خاطرتان کنم ...!اما چه کنم که یاوری جز شما ندارم ...دلم پر است
آقاجون...خیلی هم پر است...
عصر های جمعه که میشوند تازه یادمان می افتد آن روز جمعه بوده است...وباز می گوییم
آقا نیامد...مولا نیامد...و سوگواره می خوانیم که چرا نیامدید ...سوگواره ای خالی از
عشق...سو گواره ای که خودمان هم شک می کنیم به رو راستی اش ...!
با خودم می گویم اگر آقا بیاید و جمعه روزی در خانه مان را بکوبد ،چقدر آماده آمدنش
هستیم؟چقدر از خودمان مطمئن هستیم؟تا چه حد به روراستی مان مطمئن هستیم؟به
نانی که در سفره مان هست چقدر مطمئن هستیم؟به سی دی ها و فیلم هایمان چقدر
مطمئن هستیم؟از پولهایمان چقدر مطمئن هستیم؟اصلا آیا مطمئن به چیزی هستیم؟
آری آقاجون... نمیدانم مطمئن هستیم یا نه!!!اما قول می دهیم مطمئن شویم
...و برای ظهورتان منتطر واقعی شویم آقا.
مولای ما و آقای ما....دعا کن برای ما...
کودک که بودیم روز جمعه را روز ظهورتان می خواندند آقا....!حال بزرگ شده ایم و جوان،و
باز هم روز جمعه را روز ظهورتان می خوانند .!نکند پیر شویم و باز هم روز جمعه را روز
ظهورتان بخوانند ...؟نکند تن به سردی خاک بسپاریم و باز هم روز جمعه را روز ظهورتان بخوانند آقا؟
ما جوانیم و آرزوها داریم...یکی از آرزو هایمان ظهور شماست آقا جون..میدانم که عاشق کم دارید...!همه دوستتان داریم اما از عشق خبری نیست عاشق بودیم ظهور میکردید آقا...!
می دانم که اگر ۳۱۳عاشق محیا بود ظهور می کردید ...!می دانم
همه در هیاهوی شهر و زندگی روزمره حل شده ایم آقا...طعم گس عشق های دروغین زمینی بد جوری در زیر زبانمان مزه کرده است ...!صبح جمعه را در غفلت نیمه
شبها می خوابیم و خبری ازندبه نیست ...نماز شب شده است آرزوی محال برایمان
...صبر هایمان کم شده است آقا...آنقدر حواسهایمان در گرانی گوشت و مرغ و ارز و طلا
پرت شده است که چهار رکعتمان سه رکعت می شود..نماز های احتیاط مان زیاد شده
است آقا !!!!!
هر وقت که به خیابانها می روم دلم می شکند. آقا...دختران وپسران شیعه را می بینم
آه...ودلم سخت می شکند آقا...بی حجابی می بینم ،دوستی های حرام رامی بینم و
دلم سخت می شکند...!
نمی خواهم آزرده خاطرتان کنم ...!اما چه کنم که یاوری جز شما ندارم ...دلم پر است
آقاجون...خیلی هم پر است...
عصر های جمعه که میشوند تازه یادمان می افتد آن روز جمعه بوده است...وباز می گوییم
آقا نیامد...مولا نیامد...و سوگواره می خوانیم که چرا نیامدید ...سوگواره ای خالی از
عشق...سو گواره ای که خودمان هم شک می کنیم به رو راستی اش ...!
با خودم می گویم اگر آقا بیاید و جمعه روزی در خانه مان را بکوبد ،چقدر آماده آمدنش
هستیم؟چقدر از خودمان مطمئن هستیم؟تا چه حد به روراستی مان مطمئن هستیم؟به
نانی که در سفره مان هست چقدر مطمئن هستیم؟به سی دی ها و فیلم هایمان چقدر
مطمئن هستیم؟از پولهایمان چقدر مطمئن هستیم؟اصلا آیا مطمئن به چیزی هستیم؟
آری آقاجون... نمیدانم مطمئن هستیم یا نه!!!اما قول می دهیم مطمئن شویم
...و برای ظهورتان منتطر واقعی شویم آقا.
مولای ما و آقای ما....دعا کن برای ما...
به امید ظهور مولای همیشه حاضر و منتظر
اللهم عجل لولیک الفرج.